جدول جو
جدول جو

معنی خلق تر - جستجوی لغت در جدول جو

خلق تر
(خَ لَ تَ)
کهنه تر. ژنده تر: و کار عالم هر سال بی رونقتر می گشت و لباس معاش خلق هر ماه خلق تر می شد. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خلقت
تصویر خلقت
آفرینش، فطرت، هیئت، سرشت، شکل ظاهری انسان
فرهنگ فارسی عمید
(خاص ص تَ)
به لغت تنکابنی حرف بابلی است، به خراسانی گندنا
لغت نامه دهخدا
(خُ تَ)
عصبانی. غضبناک. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ تَ رَ)
یعنی ندانستی ؟ (از ترجمان علامۀ جرجانی تهذیب عادل). آیا ندیدی ؟ آغاز سورۀ فیل از قرآن کریم است: اء لم تر کیف فعل ربک باصحاب الفیل. (قرآن 1/105)
لغت نامه دهخدا
(گُ لِ تَ)
گل تازه، کنایه از عارض خوبان، دست محبوبان. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خِ قَ)
نهاد. فطرت. طبیعت. خمیره. طبع. سرشت. آب و گل. گوهر. گهر. (یادداشت بخط مؤلف). جبلّت. (زمخشری) :
گر نتواند که شود خوک میش
زآن شره و نحس در او خلقت است.
ناصرخسرو.
من دنیا را بدان چاه... مانند کردم... و آن چهار مار را بطبایع که عماد خلقت آدمی است. (کلیله و دمنه).
- امثال:
خلقت زیبا به از خلعت دیبا.
، آفرینش. (یادداشت بخط مؤلف) :
کرانیست از سر خلقت خبر
چو زینها بپرسی شود کر و لال.
ناصرخسرو.
خلقت ملاحظه در آفرینش. (قاموس مقدس) ، صورت (السامی فی الاسامی). در کشاف اصطلاحات فنون خلقت چنین تعریف شده است: در لغت، آفرینش باشد چنانچه در صراح گفته و علما در تفسیر آن اختلاف کرده اند. بعضی گفته اندمجموع شکل و رنگ آدمی را گویند و آن از کیفیات مختصه بکمیاتست و بعضی دیگر گفته اند شکل منضم بلون را خلقت گویند و جمعی دیگر گفته اند کیفیتی است حاصل از اجتماعی شکل و لون، چنانکه در شرح مقاصد آمده است.
- خلقت اصلیه، خلقتی که در اکثر افراد نوع معینی است
لغت نامه دهخدا
تصویری از خلقت
تصویر خلقت
نهاد، فطرت، طبیعت، سرشت، آفرینش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلقت
تصویر خلقت
((خِ قَ))
آفرینش، فطرت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خلقت
تصویر خلقت
آفرینش
فرهنگ واژه فارسی سره
بی حوصله، بی تاب، بدخلق، بداخلاق، عصبی، خشمگین
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آفرینش، ابداع، ایجاد، تکوین، خلق، سرشت، صنع، نهاد، وضع، شمایل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مستراح، آبزیرگاه
فرهنگ گویش مازندرانی
مشنگ، دیوانه
فرهنگ گویش مازندرانی
عیال وار
فرهنگ گویش مازندرانی